نوشته هام



تو این سال‌ها کتاب‌های زیادی خوندم تو حوزه‌های محتلف،تصمیم گرفتم یه چالش راه بندازم و کتاب‌هایی که خوندیم رو معرفی کنیم تا با کتاب‌های بیشتری آشنا بشیم
نوع چالش هم به این صورته که کتاب‌ها رو به همراه توضیح مختصری معرفی میکنیم و هر کس دوست داشت میتونه چالش رو به سبک خودش تغییر بده
فهرست کتاب‌ها:
1-جوان و انتخاب بزرگ از استاد طاهرزاده
این کتاب در بین کتاب‌های استاد طاهرزاده از نثر خیلی روون و خوبی برخورداره.بعد از خوندن این کتاب به این نتیجه رسیدم که آدم ها یه گمشده دارن که اون خودشونه.این کتاب یه آغازه برای رسیدن به جواب سوالات فلسفی
2-اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب از شهید مطهری
این کتاب به مسئله نیاز جنسی میپردازه
3-گنجینه‌های آسمانی از شهید آوینی
متن فیلم روایت فتج هستش با کلی جملات ناب و دلنشین
4-از حال بد به حال خوب از دیوید برنز
یه کتاب روانشناسی برای تغییر حال روحی از بد به خوب
7-کیمیاگر از پائولو کوئیلو
یه رمان جذاب که در دل خودش داره یه عرفان کاذب رو ترویج میکنه
8-گندم و شیرین از میم مودب پور
کلا کتاب های مودب پور یه سری رمان زرد و عامه پسنده و همه کتاب‌هاش به اسم خانم‌ها هستش
تو همه کتاب‌هاش هم دو شخصیت جدی و شوخ طبع وجود دارن
9-کتاب‌های سلام بر ابراهیم یک و دو،پسرک فلافل فروش و سربلند از انتشارات شهید ابراهیم هادی
انتشارات شهید هادی به زندگی شهدا میپردازه و سبک کتاب ها هم به یک شکله
دعوت میکنم از دوست خوبم

آقای گوارا،

دکتر مهربان و

خانم پیچک که به این چالش بپیوندن:)


سلام رفیق؟

حالت خوبه؟

من با اینکه کلی باهات قهر و آشتی داشتم ولی دو سال کارشناسیم رو پای مزار تو گذروندم.

شاید نتونستم اون ارتباط حسی رو باهات داشته باشم ولی به هر حال تو شدی اولین رفیق شهید زندگیم و هنوزم که هنوزه از خاطرم نرفتی و بهت سر میزنم

همیشه یاد حرف خواهرت میوفتم که بهم گفت حتی اگه فضای قطعه شهدا بهتون اون حس و حال معنوی رو نمیده بازم برید هر رفتی یه اومدی داری وقتی بری بهشون سر بزنی بهتون به دلتون سر میزنن

امیدوارم ازم راضی باشی و امیدوارم بتونم اون ارتباط حسی رو باهات برقرار کنم

همین

خدانگهدار


+با تشکر از دوست خوبم

آقای گوارا بابت دعوتم به این چالش و همینطور تشکر میکنم از

آقاگل بابت راه اندازی این چالش

از

خانم پیچک و

سوته دلان هم دعوت میکنم که به این چالش بپیوندن


با احسان صحبت میکردیم با اینکه هر دو دوره به رای داده برگشت گفت واقعا اگه به یکی بگن چهارتا دستاورد دولت رو نام ببر نمیتونه چیزی بگه
فکر کنم ما تنها کشوری هستیم که رئیس جمهورش در طول هشت سال هیچ غلطی نکرده
یعنی اومده یه فری بخوره و بره

آدم ها به اندازه ای که روحشون کوچیک بشه دل کندن براشون سخت میشه
هر سال مادرم موقع تمیز کردن کشوم یه سری کاغذ(از رسید عابربانک گرفته تا جزوه های دانشگاه) میده بهم و میگه ببین کدوم رو نمیخوای و من چند سالی بود که دل کندن از خاطرات برام سخت بود
امسال برخلاف سایر سال ها خیلی از جزوه ها و غیره رو گفتم بریزه دور

من یازده سال تو زندگیم سوختم

روزهایی بود که از انجام کوچکترین کارها عاجز بودم

زمانی بود که یه کامپیوتر داشتم که دکمه پاورش خراب بود و با دو تا سیم که به هم وصلشون میکردم روشنشون میکردم

کامپیوتری که غیر از وبگردی هیچ کار دیگه‌ای نمیشد باهاش کرد

اونم چه وبگردی ای

اگه یه فیلم با کیفیت 360 میخواستم ببینم خود به خود مرورگرم بسته میشد

صدا از کامپیوترم پخش نمیشد

رفیقم برام ویس میفرستاد میگفتم ویس نفرست من نمیتونم گوش بدم

با یه گوشی 5530 داغون که دم به دقیقه هنگ میکرد

خیلی از کارهای ساده برای من آرزو بود

وقتی کسی یه گوشی هوشمند داشت فکر میکردم تهشه دیگه

یادم نمیره اون روزها رو

روزهایی که کلا یه دست پیراهن و شلوار داشتم و مادرم بهم میگفت فکر کردی به اینکه اگه این یه پیراهن و شلوارت پاره بشه چی کار میخوای بکنی؟

یعنی به مو بند بودم

روزهایی که هیچی نداشتم به معنی واقعی کلمه اونم منی که کمالگرا بودم

بدتر از اون هیچ کاری نمیتونستم بکنم

روزهای پر از استرس

من یازده سال زندگی نکردم زنده بودم اونم تو اوج جوونی

هنوز نمیتونم خاطرات تلخشو فراموش کنم و جوری بهم ضربه زده که بعد یازده سال هنوز نمیتونم به زندگی عادی برگردم هنوز نمیتونم فراموش کنم چی کشیدم

روزهایی که به غیر از همین وبلاگ هیچ چیز دیگه‌ای نداشتم

هنوز که هنوزه اسم زندگیمو زندگی نمیذارم


تو این سال‌ها کتاب‌های زیادی خوندم تو حوزه‌های محتلف،تصمیم گرفتم یه چالش راه بندازم و کتاب‌هایی که خوندیم رو معرفی کنیم تا با کتاب‌های بیشتری آشنا بشیم
نوع چالش هم به این صورته که کتاب‌ها رو به همراه توضیح مختصری معرفی میکنیم و هر کس دوست داشت میتونه چالش رو به سبک خودش تغییر بده
فهرست کتاب‌ها:
1-جوان و انتخاب بزرگ از استاد طاهرزاده
این کتاب در بین کتاب‌های استاد طاهرزاده از نثر خیلی روون و خوبی برخورداره.بعد از خوندن این کتاب به این نتیجه رسیدم که آدم ها یه گمشده دارن که اون خودشونه.این کتاب یه آغازه برای رسیدن به جواب سوالات فلسفی
2-اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب از شهید مطهری
این کتاب به مسئله نیاز جنسی میپردازه
3-گنجینه‌های آسمانی از شهید آوینی
متن فیلم روایت فتج هستش با کلی جملات ناب و دلنشین
4-از حال بد به حال خوب از دیوید برنز
یه کتاب روانشناسی برای تغییر حال روحی از بد به خوب
7-کیمیاگر از پائولو کوئیلو
یه رمان جذاب که در دل خودش داره یه عرفان کاذب رو ترویج میکنه
8-گندم و شیرین از میم مودب پور
کلا کتاب های مودب پور یه سری رمان زرد و عامه پسنده و همه کتاب‌هاش به اسم خانم‌ها هستش
تو همه کتاب‌هاش هم دو شخصیت جدی و شوخ طبع وجود دارن
9-کتاب‌های سلام بر ابراهیم یک و دو،پسرک فلافل فروش و سربلند از انتشارات شهید ابراهیم هادی
انتشارات شهید هادی به زندگی شهدا میپردازه و سبک کتاب ها هم به یک شکله
دعوت میکنم از دوست خوبم

آقای گوارا،

دکتر مهربان و

خانم پیچک که به این چالش بپیوندن:)


بعدانوشت:تا الان

آقای گوارا و

دکتر مهربان در این چالش شرکت کردن.


اینکه امسال انقدر سریع خرید کردم برام لذت بخش بود

تو مغازه اول پیراهن و شلوارم رو خربدم بعدم رفتم پاساژ علاءالدین یه فن برای زیر لپ تاپم و یه قاب ژله ای برای گوشی خواهرم خریدم بدون اینکه بخوام هی تو مغازه ها بچرخم خیلی سریع رفتم سر اصل مطلب


اواخر سال 98 بود که رفتم حرم امام رضا (ع) و با اینکه سر و کله ام به خاطر فصد باند پیچی بود و خانواده ام بهم گفتن نرو ولی من رفتم
تو حرم از آقا خواستم که با یه اتفاق بد هم که شده من رو به خودم بیاره و به اقا قول دادم برای یکی از گناه هام چله بردارم
اولش تو چله ام شکست خوردم ولی حالا پنجاه و شش روزه که اون گناه رو ترک کردم
به خواهرم هم بدهکار بودم و بدهیم رو پرداخت کردم
پایان سال 98 برای من یکی که خیلی خوش بود و این من رو خوشبین میکنه به سال 99
دوست دارم برای سال 99 یه آرزو کنم
دوست دارم امسال یکی بشم مثل محمد که تو سفر اول کربلام دیدمش،کسی که هم جایگاه علمی بالایی داشت و هم محکم بود رو اعتقاداتش

+جا داره اینجا از

خانم پیچک که توی این سال مثل یک خواهر بزرگتر همراهم بودند تشکر کنم.



دو سال پیش وقتی میخواستم برم کربلا بهم گفت مسعود شاید اعنقاداتت هم کمکمت نکنه

اون سال بهره کافی رو از سفرم نبردم و سال بعدش هم قصد نداشتم برم حتی به برادرم گفتم نمیام اما از طریق همین وبلاگ یه همسفر پیدا کردم و رفتم و حالا میخوام به اون بنده خدا بگم الان همه امیدم از سفر دو و اینکه وقتی امام ازت یه خواسته ای داره یعنی در تو دیده که این حرف رو بهت زده یعنی تو میتونی


یه تصویر از کاپلو زمانی که سرمربی رئال بود تو ذهنمه
تو ده بازی آخر رئال همیشه عقب میوفتاد و کاپلو خیلی خونسرد و دست به سینه می ایستاد کنار نیمکت و بیست دقیقه آخر رئال یا کار رو به تساوی میکشوند یا میبرد
اون ایمانش به اینکه قراره بیست دقیقه آخر ببرن و اون خونسردیش فراموشم نمیشه

اربعین به خانواده ام گفته بودم امسال کربلا نمیرم حتی به برادرم گفته بودم که نمیام
تا اینکه تو یکی از وبلاگ ها دبدم که یه بنده خدایی میخواد بره کربلا هنوز دو دل بودم
خلاصه با اینکه فکر نمی‌کردم راهی شدم و حالا همون سفر بیشترین امید زندگیم شده
هر کس بهم میگفت ازدواج میکنی میگفتم نه
حالا تو اون سفر چیزی دیدم که من رو به این یقین رسونده که سال بعد اربعین در کمال ناباوری با همسرم میرم کربلا
ناباوری از این جهت که بقیه شاید باور نکنن و الا خودم ایمان دارم
شش ماه دیگه
شک ندارم
شک ندارم
شک ندارم

این قرنطینه ما رو داره به سمتی میبره که برای سرگرمی باید براتون دستور آشپزی بدم

خب خانمای تو خونه امروز قراره طرز تهیه بیف استراگانوف رو بهتون آموزش بدم

مواد لازم

گوشت راسته گوساله 500 گرم

رب به مقدار لازم

نمک و فلفل و بقیه ادویه جات هم مثل رب به مقدار لازم

از اونجایی که من تا حالا بیف استراگانوف درست نکردم پیشنهادم اینه همه این مواد رو بذارید کنار و دو تا تخم مرغ از تو یخچال دربیارید و نیمرو درست کنید

خب اینم از برنامه امروز تا برنامه بعدی سعی کنید حرف‌های سرآشپز یادتون بمونه


اساتید مختلفی تو‌ دوران دانشگاه داشتم خب استادان دانشگاه هم همه دکترا داشتن دیگه ولی فقط یه سریاشون برای ما جاذبه داشتن
خواستم بگم هدفمون برای زندگی مدرک و خیلی چیزهای دیگه نباشه شما اگه یه ارایشگری باشید که جاذبه داشته باشید به همه چیز میرسید

دو تا همکلاسی داشتم خیلی درس میخوندن ولی درس خوندن احمقانه

مثلا یه سری یکیشون جزوه تایپ کرده بود برلی بچه های کلاس اونجاهایی رو هم که استاد گفته بود نخونید رو هم نوشته بود

یا قرار بود کنفرانس بدن،کنفرانسی که نهایت وقتش بیست دقیقه بود،بعد بیست دقیقه استاد به یکیشون گفت تمومش کنید دیگه که اون یکی گفت استاد یه ساعت هم من باید کنفرانس بدم


1-هی به خودم روحیه میدم که بلند شم ولی وقتی هدفی برای آدم نمونه برای چی بلند شه؟
که چیکار کنه؟
به کی بگم که خسته شدم از این زندگی؟
2-وقتی میبینم یه آدمی مثل امیر شریفی میاد تو کانالش میزنه تخفیف عید خنده ام میگیره که دوره های 250 هزارتومانیش رو میده 150آدم یاد این فروشنده هایی میوفته که جنس 300 هزارتومنی رو قیمت میزنن 500 و یه دفعه 200 تخفیف میدن:))))

همین چند وقت پیش رفتم محل کار قبلیم بهم زنگ زدن برای مدت زمانی که پیششون کار کرده بودم پول بدن

به منشیمون گفتم اسم شما رو فراموش کردم اسمش رو بهم گفت دوباره ازش پرسیدم اسم شما رو فراموش کردم بهم گفت همین الان بهتون گفتم که

چیزی که در زمان حال اتفاق میوفته رو نمیبینم ولی از گذشته خیلی خوب تو ذهنمه

گاهی حتی مسائل مربوط به یازده دوازده سال پیش میاد تو ذهنم ولی حرفی که در لحظه بهم زده میشه رو فراموش میکنم


درباره حسن آقا میری یه نکته ای رو بگم

یه کلیپی ازشون میدیدم که میگفتن یه ی دستش رو میاره زیر عبای ایشون و ایشون هم دست رو میگیرن و بعد چند لحظه ول میکنن بعد هم به خودشون میگن چرا دست رو برای همون چند لحظه هم گرفتی (نقل به مضمون)
حالا شما فکر کنید همه بخوان با جماعت همچین رفتاری کنن اونوقت سنگ رو سنگ بند میشه؟
این میشه نتیجه رحمانیت بیش از حد،خداوند در کنار رحمان و رحیم بودن عادل و شدید العقاب هم هست


من به عنوان کسی که علمی کاربردی درس خونده اصلا به کسی توصیه نمیکنم بیاد دانشگاه علمی کاربردی
من خودم بنا به دلایلی مجبور شدم بیام علمی کاربردی و الا عمرا همچین انتخابی نمیکردم
برای کاردانی سمنان قبول شدم و برای کارشناسی با یه نفر فاصله نتونستم تهران قبول شم
خلاصه که اگه آینده تحصیلیتون براتون مهمه نیاید علمی کاربردی

دو سال پیش بود بهش گفتم دارم میرم کربلا بهم گفت مسعود شاید اعنقاداتت هم کمکمت نکنه

روز آخر ساعت های چهار و پنج بعد از ظهر بود به برادرم گفتم میخوام برم حرم گفت بزار آخر شب بریم الان شلوغه ولی من رفتم و جالب اینجاست نسبت به روزهای اربعین خلوت بود

تو هر دو حرم از شدت پا درد فقط دنبال این بودم که بشینم

هنوز این صحنه تو ذهنمه که جلوی ضریح آقا قمر بنی هاشم علیه السلام دوزانو نشسته بودم و ازشون خواستم که نجاتم بدن

اون روز آخر شب هم با برادرم رفتیم حرم ولی انقدر شلوغ بود که نمیشد ایستاد چه برسه به اینکه بشینیم

از اون سفر توشه خاصی نداشتم تا این سفر دوم که حالا من رو به این ایمان رسونده که میتونم و سفر بعدی به اون دوست عزیزی که معتقد بود مسعود شاید اعتقاداتت هم کمکت نکنه ثابت میکنم که چرا کمکم میکنه



یه برنامه بردیم پیش رئیسمون که باید ال کنیم بل کنیم و .

تو محیط کارم پر از برگه بود که روشون یه سری اطلاعات رو نوشته بودم تصمیم گرفتم اونها رو وارد ورد کنم و برگه ها رو بریزم دور شروع کردم به این کار تا اینکه به همون برنامه رسیدم بعد دیدم ما رو جو گرفته بود چه پیشنهاداتی که نداده بودیم هیچی دیگه وردش رو حذف کردم و برگه مذکور رو هم به چند قسمت تقسیم کردم


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها